سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ودیعت سپاری اشک هایش

 

 

خسته است و مضطرب ...


زخم های روزگار بدنش را مجروح کرده و روحش را فر سوده است ....


دیریست که چشم هایش در انتظار برقی از امید


 افق زندگی را به رصدی از نور نشسته است


 هر صبح طلوع مهر الهی را بر آدم و عالم به نظاره ی عفل می نشیند


و در هر غروب نگاه منتظر خورشید برای بودنی دوباره را


در رنگین کمانی از رنگ های لاجوردی در پهنه ی آسمان به


تماشای دل خسته اش هدیه می دهد


شبان گاهان که ماه رخ می نماید و


 مژده ی شب زنده داری را به دلهای عاشق ستارگان نویدی از عشق می دهد


 او نیز سجاده ی اشک هایش  را می گشاید


 وجودش لبالب ذکر می شود و تمنا


 چشم های نیازش پهنه ی آسمان دل را


برای دیدن افق مهر و رحمت معبودش به تماشای ِ اشکِ دل می نشیند


 شاید دست هایش توان رسیدن به درگه


 بخشش و امید واری او  برای در یافت آرامش روحش نداشته باشد


 شاید بغض گلویش در هیاهوی بی صدای افکارش گم شده


و توان انعکاس خواسته هایش را نداشته باشد و


 شاید آنقدر سیاهی وجودش را در بر گرفته که


اشک هایش قادر به شستشوی روحش برای دریافت و دیدن نور الهی نیستند ...


او اشک هایش را در ودیعتی از مهر به دست های تو می سپارد ...


آنگاه که برای مهمانی خالق آماده می شوی و


دشت وجودت  را با عطر حضور او می شویی و


از فراز گلدسته های عشق ِ وجودت با او بودن را زمزمه ی جان می کنی ...


آنگاه که وجود ِرب را در سجاده ی خلوص خود احساس کرده


عاشقانه راز هایت را در نجوایی عارفانه  ، جان بخش محراب عشقت می نمایی


و آنگاه که دست های مهربان خدا را


 گرما بخش وجود یخ رده ی خود احساس کرده و


نور امید به رب را مژده ی قلب خسته ات قرار می دهی ...


 نیم نگاهی به اشک های ودیعتی او


که به دست مهر تو سپرده شده نیز داشته باش ..


در سجاده ی عشقت برای قلب خسته ی او نیز دعا کن ...


دانه های اشکش را در تسبیحی از مهر خود قرار بده و


 در زمزمه های عاشقانه ی خود با معبود هستی 


یاد کن روح خسته اش را و تسلی وجودش را از معبود جانها طلب کن


و و اسطه ی باران غفران رب بر وجود خسته اش باش


 او در این شبهای اضطراب و امید


شب های آماده شدن برای مهمانی خالق


 چشمش به دستهای تو دوخته شده است


 که برایش از بی نیاز مطلق طلبی از مهر داشته باشی


و آنگاه که در سجده ی عشق ، قلب عاشقت شکست و


با اخلاص سر به تعظیم بزرگیش خم نمودی و


کرامتش را یاد آور جانت شدی


یاس های سجاده ات را خوشبو به بوی امید و بخشش نمودی و


 جانت را با عطر حضورش صفای باطن نمودی ...


 از او و اشک هایش که در سکوت شب می ریزد


تا گلدسته ی عشق معبود را


بر جان خسته اش بشارتی از عشق و بخشش نماید یاد کن


شاید دست های تو و صفای باطن و خلوص نیت تو


واسطه ی روشنی قلبش و آرامش جانش باشد ...


 در سجاده ی خلوص اشک های تمنای او را هم که به دست پر مهر تو


به ودیعتی از عشق سپرده است فراموش نکن ...


دعایش کن که قلب خسته اش به آرامش بخشی دعای تو نیاز دارد


روح مضطربش برای آرامش وجودش                                                       


چشم به دعایی دارد که تو در لحظات عاشقیت با معبود برایش می نمایی ...


 اشک هایش را فراموش نکن...