خون شهداء...
اولین بار بود که برای خودش دوست جنس مخالف پیدا کرده بود.
حال عجیبی داشت..
اضطراب، استرس، شوق، خوشحالی، ترس و...
بهش زنگ زد تا باهاش قرار بذاره...
جنس مخالف گوشی را برداشت...
بعد از لکنت و دست پاچگی آدرس را براش گفت
خیابان شهید بهشتی، فرعی شهید باهنر، کوچه شهید فهمیده، پارک شهید رجائی!!!
یه دفعه هر دوتاشون ساکت شدند...
عرق شرم به پیشونیشون نشست...
دوباره آدرس را تو ذهنشون مرور کردند..
خیابان شهید...فرعی شهید..کوچه شهید...پارک شهید..
هر دوتاشون از شدت شرمندگی گوشی را قطع کردند و...
«خدایا به حق خون پاک شهیدانت....»